او خواهد آمد
18 اردیبهشت 1394
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
دلم برای تو امشب تنگ است ای گل نرگس!
ببين زمانه چه ننگ است ای گل نرگس!
غمی به گوشه قلبم كمين همی كرده است
زمانه با من بر سر جنگ است ای گل نرگس!
در تمناي نگاهت بي قرارم تا بيايي
من ظهور لحظه ها را مي شمارم تا بيايي
خاک لايق نيست تا به رويش پا گذاري
در مسيرت جان فشانم، گل بکارم، تا بيايي
بريده شد نفسم در ميان اين زندان
به دامن چمن و لاله زار خواهم رفت
تمام جسم و وجودم فداي ديدارش
چو تشنه اي به دل چشمه سار خواهم رفت