کبوتری در قفس
23 اردیبهشت 1394
یوسف زهرا به زندان بود و کس یادش نکرد
هیچ کس تا لحظه ی جان دادن امدادش نکرد
مثل مرغ نیم بسمل در سیه چال ستم
بال و پر می زد ولی صیاد آزادش نکرد
غریبی گوشه ی زندان بغداد خلاصم کن خدایا گفت و جان داد
چرا بال کبوتر را شکستی الهی بشکند دست تو صیاد
غریبی کنج زندان مطابیر سرش بر دامن کند است و زنجیر
دل سنگ آب شد از ناله اش لیک ندارد در دل صیاد تاثیر