بند هفت، هفت تا اتاق داشت و يك سالن بيست مترى. جا نبود. دو طرف راه روى دومترى را هم تخت زده بودند. تخت هاى سه طبقه آهنى كف چوبى، با يك پتو كه هم زيرانداز بود، هم بالش، هم روانداز. تازه واردها بايد روى زمين مى خوابيدند. تخت مال سابقه دارها بود. عبداللّه شب ها جايش را مى داد به يكى از تازه واردها. مى گفت نصفه شب كه مى خواهد از تخت بيايد پايين براى نماز، سر و صدا مى شود. اما روزها جاش طبقه ى سوم تخت بود. مى نشست آن بالا و كتاب مى خواند. عبدالله ميثمي
براي تولد تنها فرزندمان داوود در خرداد سال 1363 از انديمشك به دزفول آمديم. در طول مسير حاجي نشان بيمارستان را از مردم ميپرسيد، متوجه شديم كه تنها بيمارستان مناسب كه مزين به نام حضرت زهرا (س) بود در همان حوالي است. وقتي حاجي نام خانم فاطمه زهرا (س) را شنيد، ذكر نام ايشان را آنچنان بيان كرد كه فكر كردم اتفاقي افتاده ولي خودش به من چنين گفت: «نام همسرم زهراست، در عمليات فتحالمبين با رمز يا زهرا (س) مجروح شدهام و اينك تولد فرزندم نيز در بيمارستان حضرت زهرا (س) است.» حاج عباس درست ميگفت زندگي ما با رمز يا زهرا (س) گره خورده بود. حتي شهادت او هم در عمليات بدر با رمز يا زهرا (س) بود و پيكرش ميهمان ابدي بهشت زهرا (س) شد.
راوي: همسر شهيد عباس کریمی
باور كنيد كه شهادت ازعسل
شيرين تر است اگر در بطن كلمهشهادت برويد متوجه خواهيد شدكه چقدر كشته شدن در راهخدا شيرين است.
شهيد محمود خادم سيدالشهدا
پنجمین شب از عملیات خیبر بود. یك بسیجىِ اهل مراغه به نام حضرتى از من پرسید: «برادرعابدى! چرا اجازه ندادى خط اوّل بروم؟» مىدانستم معلم است و چهار بچه قد و نیم قد دارد. گفتم: «به موقع مىگم.» هفتمین روز از عملیات بود. جنگ سختى داشتیم. خسته و كوفته برگشتیم تا كمى استراحت كنیم. كانكس اورژانس، پنج تخت بیمارستانى داشت. مىخواستم روى تخت اوّل بخوابم كه حضرتى آمد و گفت: «برادر عابدى! شما جاى من بخواب و من جاى شما مىخوابم.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «كلیههاى من ناراحت است. شبها زیاد بیرون مىروم. نمىخواهم شما را زیاد اذیت كنم.» جایمان را عوض كردیم و خیلى زود خوابم برد. سپس، عراقیها با توپ فرانسوى، آنجا را سخت كوبیدند؛ به حدى كه دو گردان از لشكر عاشورا عقبنشینى كردند؛ ولى با این حال، ما بیدار نشدیم تا اینكه یكى از گلولهها به كنار كانكس خورد و از خواب پریدم. به بچهها گفتم بروید بیرون. صداى حضرتى نمىآمد. چراغ قوه را كه روشن كردم، دیدم مغزش روى صورتش ریخته و در حال شهادت است. شهید حضرتي
در عملیات كربلاى 5 هنگام ظهر ما از خط برگشته بودیم. چون ناهار آماده بود، به كریم گفتم: «ناهار را بخوریم، بعد نماز بخوان.» او گفت: «نه، مىخواهم نماز بخوانم.» كریم رفت و ما مشغول خوردن شدیم. ناگهان صداى انفجار چند گلوله كاتیوشا به گوش رسید. مصطفى الموسوى با شتاب بیرون دوید و كریم را دید كه در كنار تانكر آب افتاده است. تركش قلبش را نشانه گرفته و به سینهاش اصابت كرده بود. آرى، سردار كریم صمدزاده طریقت - معاون فرمانده واحد طرح و عملیات لشكر 31 عاشورا - اینچنین شهد شیرین شهادت را نوشید. شهید كريم صمد زاده طريقت
Øدر بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود. شهیده مریم فرهانیان
Øاز همه مردم مي خواهم که به ريسمان خدايي چنگ زنيد و از تفرقه بپرهيزيد و گرنه مديون خون شهدا هستيد. علي ابوالحسني
Øتقوا است که انسان را به اخلاص می رساند و با اخلاص درهای حکمت نیز بر قلب گشوده می شود. شهید سید مرتضی آوینی
Øاي برادران و خواهرانم! به علم و آموزش و پرورش بيش از هر چيز ديگر اهميت بدهيد.به فکر فرداي جامعه اسلامي باشيد، دشمن خط و فکرمان، نقشه دهها سال بعد را برايمان کشيده است. شهيد محمود رحيمي
Ø اي امت حزب الله! مثل خوارج نهروان نباشيد که اول دو شادوش علي –عليه السلام- جنگ با کفار نمودند، ولي با قرآن سر نيزه کردن فريب خورده و با علي –عليه السلام- جنگيدند و حال نيز همان تاريخ تکرار شد. طلبه شهید احمد اسماعيلتبار
سه شبانه روز در منطقه عمومی سومار سرگردان بودیم . از هر طرف که می رفتیم ، می خوردیم به نیروهای دشمن . چون نمی خواستیم درگیر شویم ، خودمان را مخفی می کردیم . در این مدت سختی زیاد کشیدیم ، ولی سخت ترین چیز دیدن جنازه شهدا و مجروحین بود . در این میان چند بار به چشم خودمان دیدیم که عراقی ها با کمک لودر و بولدورزر گودال بزرگی می کندند و همه جنازه ها را می ریختند داخلش و رویشان خروارها خاک می ریختند و خیلی سخت بود که شاهد زنده به گور شدن بچه های مجروح هم باشیم . به ياد شهداي زنده به گور شده
منبع : برگرفته ازپايگاه منبرك
چرا قدر شهدا را نمی دانیم و راهشان را ادامه نمی دهیم…